لبخند

لبخند زدن به زندگی سخته ولی شدنیه!

میشه وقتی همبرگر با قارچ و پنیر سفارش می دی پیتزا با قارچ و پنیر برات بیارن و  تشکر و کنی و

لبخند بزنی و پولشو حساب کنی!

میشه وقتی یه بُرش از پیتزا رو خوردی بقیه شو با لبخند بندازی تو سطل آشغال!

آره باید لبخند بزنیم به این تهران کثیف به این هوای وحشتناک به این آدمای دوست داشتنی!!!

فرصت

 

آدم باید بعضی وقتها به خودش فرصت بده برای خوب شدن

میشه خوب شد میشه خوب بود!

میشه با وجود همه ی روزهای تاریک همه ی آینده مبهم! به حال فکر کنیم ...

می خوام به حال فکر کنم نه به گذشته نه آینده ...

اینکه می گن اول باید خودتو دوس داشته باشی واقعا مهمه...

وقتی آدم خودشو دوس نداره ... وقتی همه ی وجودت پر نفرت میشه ... وقتی سیاه می بینی

و نه حتی خاکستری!  مطمئنا همه چی رو غبار می گیره ...

زندگی من خیلی پیچ در پیچ شده ... شاید پیدا نکنم راه میان بر رو و یا حتی جاده صاف رو!

ولی حداقل میخوام این جاده پیچ در پیچ مثل جاده چالوس باشه ... بتونم توش نفس بکشم

نه نفسی که مثل این روزهای تهران بوی سرب بده... نفسی که مثل جاده چالوس خنک

و  ملس باشه ... یه نفس عمیق!